سلام
خاطره ای که می خوانید مربوط به نویسنده وبلاگ می باشد ...ان شا الله مورد توجه قرار گیرد
این شیطنت یک نرس در بیمارستان خط مقدم
توی اون فضای تیرباران و خمپاره باران بیمارستان امام نزدیک اروند....
این ماجرا اتفاق افتاد ....
البته محض تبادل انرزی بود به قول خودشون.....
یک یار بچه های مومن و خجالتی مریض این نرس شده بود .
یه شب تصمیم این شده بودکه یکم سر به سر این مجروح بزارن
با خره سر پرستار قبول کرد
بچه ها امدن دور تخت ایشون .
نرس: برادر آب بدم خد مت تان؟؟
مجروح:خدا خیر تون بده... بله
نرس پلاستیک آب را برداشت آورد بالای سر مجروح
نرس: بفرمایئد ...و نایلکس پر آب رو گرفت بالای سر مجروح
چشمتان روز بد نبینه ..... از همون بالا ولش کرد و......
محروح: اخه بزرگوار چرا؟؟
نرس :ببخشید باید لباستونو عوض کنیم
مجروح :نه......... خوبه هوا گرمه
نرس : نه خواهش میکنم.. پزشک بیاد دعوا می کنند..
مجروح قبول کرد...
ولی تا متوجه شد منظورش خانم های امداد گر هست
مجروح: نه .... نمیخواهد...
توی اون فضای تیرباران و خمپاره باران بیمارستان امام نزدیک اروند....
این ماجرا اتفاق افتاد ....
البته محض تبادل انرزی بود به قول خودشون.....
یک یار بچه های مومن و خجالتی مریض این نرس شده بود .
یه شب تصمیم این شده بودکه یکم سر به سر این مجروح بزارن
با خره سر پرستار قبول کرد
بچه ها امدن دور تخت ایشون .
نرس: برادر آب بدم خد مت تان؟؟
مجروح:خدا خیر تون بده... بله
نرس پلاستیک آب را برداشت آورد بالای سر مجروح
نرس: بفرمایئد ...و نایلکس پر آب رو گرفت بالای سر مجروح
چشمتان روز بد نبینه ..... از همون بالا ولش کرد و......
محروح: اخه بزرگوار چرا؟؟
نرس :ببخشید باید لباستونو عوض کنیم
مجروح :نه......... خوبه هوا گرمه
نرس : نه خواهش میکنم.. پزشک بیاد دعوا می کنند..
مجروح قبول کرد...
ولی تا متوجه شد منظورش خانم های امداد گر هست
مجروح: نه .... نمیخواهد...
و روشو بر گرداند تا کسی چهره شو نبیند
نرس:اینو نفرمائید این چهارتا خواهر فورا لباستونو عوض می کنند
مجروح: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نرس:بله اینها مسئول تعویض لباس تون هستند
مجروح : نه اینطوری نمیشه ...بفرمائید خوابم میاد..
نرس: بچه ها پرده بیارید... لباس تمیز هم بیاورین
مجروح که طاقت نداشت داد زد ...
دکتر به دادم برسید برادرا ......
وبا التماس میگفت بفرمائید بیرون...
بخش رو گذاشته بود روی سرش... همه مجروحها و نرسها و امداد گر ها جمع شدن
وقتی موضوع رو فهمیدن
همه با نرس همکاری میکردند
و میگفتن بابا بزار وظیفه شونو انجام بدن
من که دلم سوخت رفتم وسط معرکه
دادزدم
بسه دیگه اینم سهمیه خنده امشبتون کلی انرزی گرفتین... دست از سر برادرم بردارید
مجروح ما نفسی راحت کشید و کلی دعام کرد
بعد از آن به یکی از پرستارها خواهش کردم بیاد و پشت پرده کمکش کنه
همه متفرق شدن
و من توی فکر بودم این اقای افشار نرس بیمارستان شب بعد چطوری میخواهد روحیه بده به مجروحین؟؟؟
نرس:اینو نفرمائید این چهارتا خواهر فورا لباستونو عوض می کنند
مجروح: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نرس:بله اینها مسئول تعویض لباس تون هستند
مجروح : نه اینطوری نمیشه ...بفرمائید خوابم میاد..
نرس: بچه ها پرده بیارید... لباس تمیز هم بیاورین
مجروح که طاقت نداشت داد زد ...
دکتر به دادم برسید برادرا ......
وبا التماس میگفت بفرمائید بیرون...
بخش رو گذاشته بود روی سرش... همه مجروحها و نرسها و امداد گر ها جمع شدن
وقتی موضوع رو فهمیدن
همه با نرس همکاری میکردند
و میگفتن بابا بزار وظیفه شونو انجام بدن
من که دلم سوخت رفتم وسط معرکه
دادزدم
بسه دیگه اینم سهمیه خنده امشبتون کلی انرزی گرفتین... دست از سر برادرم بردارید
مجروح ما نفسی راحت کشید و کلی دعام کرد
بعد از آن به یکی از پرستارها خواهش کردم بیاد و پشت پرده کمکش کنه
همه متفرق شدن
و من توی فکر بودم این اقای افشار نرس بیمارستان شب بعد چطوری میخواهد روحیه بده به مجروحین؟؟؟
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 5:18 عصر روز چهارشنبه 90 خرداد 4